این چیز هایی که می نویسم نه ارزش ادبی دارد،نه بیانیه ای ی اجتماعی است و نه قرار است چیزی را تغییر دهد.حالا که ما نشسته ایم و سیلی می خوریم،کلمات ردیف می شوند و راهشان را گم می کنند.غیر از این نیست که هوا پس است و حالا نه بادی می وزد که بگویم"این ماییم که می دویم در پی باد یا.؟".

نابودی برای ماست که هر لحظه حریص جاودانگی هستیم.اتفاقات ناگوار اما قصد نابودی ندارند،می سوزانند و آینه ای می شوند در برابر تن سوخته مان.فردا کسوف اتفاق می افتد،فردا کشته می شوند،می ترسند و ما در دلمان به بودنمان می اندیشیم که چه چیزی از این بودن باقی است؟آینه صاف و شفاف است و هر لحظه جزییات سوختنمان در مغزمان هک می شود.این دیگر ناگواری یک اتاق تاریک در گوشه ای سرد نیست،این ناگواری در همین دشت بی درخت اتفاق می افتد.درخت ها از ترس درخت های دیگر،یکدیگر را تبر می زنند و فریادشان علف ها را می سوزاند.و آفتاب به ریشمان می خندد.زمین جایی برای پنهان شدن ندارد و آسمان به آسمانی دیگر خیره می شود.

دشت همچنان در حال سوختن است،ما هم در کنارش می سوزیم،عده ای می خندند و صورت های سوخته شان را بزک می کنند،عده ای هم شاید از فرط نداستن دانسته هایشان به دنبال قبری برای خفتن می گردند.

شب قبل از فردا!

درخت منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

گلز میهن تولیدی قابلمه گرانیت گابین معرفی کالا فروشگاهی خرید ناب - مجله و راهنمای خرید دندانپزشکی ارزان در تهران منزلگه ققنوس